باد همچون كودكي كه از درد ناله مي كند زوزه مي كشيد. گوزنهاي عاجدار براي گرم شدن به هم چسبيده بودند. پوست ضخيمشان آنها را در برابر هر طوفاني محافظت مي كرد. آنها به صورت دايره وار به هم چسبيده بودند و گوساله هايشان را كه ماغ مي كشيدند و از سرما مي لرزيدند در مركز گرفته بودند. سر هر كدام از آنها با تاجي بزرگ آراسته شده بود كه به سوي زمين پر از برف خم شده بود. چشمانشان را در برابر بوران و برف بسته بودند . و نفس هايشان همينطور كه بر زمين انتظار مي كشيدند يخ م ي زد . ن درون لانه هاي خود... گرگ ها و خرسها يكي بهمراه گله اش و ديري تك و تنها منتظر پايان طوفان بودند. اما گرسنگي باعث نمي شد كه آنها در اين باد قوي و بارش كور كنندة برف از پناهگاهشان خارج شوند . باد زوزه كشان از سمت اقيانوس خود را به ساختمان هاي روستاي كاماگو مي كوبيد و پوست هايي را كه بعنوان در بر چهارچوب خانه - كه از استخوان هيولايي دريايي عظيمي ساخته شده بود - قرار داشت ي كه سالهاي بيشماري را مي دريد . بعد از تمام شدن توفان "توسكار" در اين خانه سپري كرده بود مي دانست كه مجبورند تورها و تله هايشا را تعمير و يا عوض كنند. خانه هاي محكم شان هميشه بعد از خاتمه توفان نياز به تعمير داشت. تعداد زيادي از آنها درون اين منزل كه در زمين فرو رفته بود جمع شده بودند و درب را كاملا مسدود كرده و دور نور چراغ پي سوز گرد آمده بودند ...
کریستی گلدن، نویسنده بیش از سی رمان و چند داستان کوتاه در زمینههای علمی تخیلی، فانتزی و وحشت است. او در آمریکا به دنیا آمده است. او نویسنده سری کتابهای وارکرافت است. وی هماکنون با همسر و فرزندانش در کلرادو آمریکا زندگی میکند.